روزنگار دهم
[sc:Comment_Author][sc:Comment_Text]
تاریخ : جمعه 5 دی 1393
نویسنده : شیرین جوینده

 

شنبه سا عت هفت صبح  با کوله ای از کتاب راهی مدرسه شدم آخرین مهلت تحویل کتاب هام بود. هفتایی کتاب داشتم که باید تحویل می دادم. تصمیم گرفتم از مدرسه برم حرم، آخه کتاب خونه آستانه قدس تو خود حرمه. بعدم ،از مدرسه به حرم خیلی نزدیکتره تا از خونه خودمونه ، خلاصه رسیدم مدرسه و چون چند روزی قراربود  برای وفات پیامبر (ص) و شهادت امام رضا (ع) تعطیل باشه  تصمیم گرفته بودم خیلی از کارای مدرسه  ام راانجام بدم و خودمو یک جورایی هلاک کردم اونروز تو مدرسه، اصلا نشستم ،کار دو سه روزو تو یک روز می خواستم انجام بدم ، ظهر به مدیرم گفتم میرم حرم منو با خودت ببر اونم تا میدان شهدا من را رسوند. رسیدم میدان شهدا دیدم میدان شهدا را تا حرم بستن، معمولا شهادتا و ولادتا میبندن ولی اتوبوس و تاکسی را میذاشتن بره امروز هیچ وسیله ای نمی رفت فقط عابرین پیاده بودن .مجبور بودم پیاده برم با کوله پشتی پر از کتاب و خسته، خوب شد یک اشترودل خورده بودم و گرنه ضعف می کردم خیابان را بسته بودن ولی عابرین از عابر پیاده عبور می کردند منم از وسط خیابان شروع به رفتن کردم حالا که دارم پیاده میرم حداقل خیابان را تصاحب کنم. رسیدم به حرم و کتابامو تحویل دادم اینقد خسته بودم که توان خوندن کتاب و برداشتن کتاب جدید را نداشتم پس  رفتم زیارت. داخل حرم خیلی شلوغ نبود با این که شب وفات پیامبر بود. نمازامو خوندمو و زیارت کردم یهو همکلاسی هام و اساتیدم اومدن جلو چشمم پاشودم یک رکعت نماز زیارت از طرف کسایی که یاد کردم خوندم. از وقتی که دانشگاه کرج میرم و بین تهران و مشهد خیلی سفر می کنم و حال و احوال مردم که میرن زیارت و برمیگردن می بینم بیشتر ارادت پیدا کردم به امام رضا(ع) و بیشتر قدر می دونم اینگار قبلا برام طبیعی بود، حالا که یکم دور میشوم دلتنگی را احساس می کنم.  با  خودم یک عهدی بستم هر کی از راه دور ازمن خواست براش حرم دعا کنم هر چند به ما دوره و ترافیک اش هم زیاده ولی  به هر حال من مشهدم پس نائب زیارتش برم حرم، قدر این نزدیکی را بدونم. خلاصه از حرم اومدم بیرون و همین جور داشتم برای همکلاسی هام پیام میدادم که یادشون کردم آخه تجربه ام ثابت کرده وقتی کسی در مکان زیارتی پیام میده: " واست دعا کردم" احتمال اینکه دلت بشکنه و حاجت بگیری  و همون لحظه طرفی که برات دعا کرده را هم یاد کنی زیاده .واسه همین هر کی را هر جا یاد کنم براش پیام میدم این تو فامیل ما رسم شده تقریبا، هر کی هر زیارتی میره پیام یادبود میده ،خود منم تا حالا با دیدن این پیاما تو شرایطی بودم  که خیلی دگرگون شدم . داشتم می گفتم که از حرم بیرون اومدم و پیام میدادم و پیام های محبت آمیزشو می خوندم که ناگهان شوکه شدم دو طرف خیابان مملو از دسته های عزاداری و سینه زنی و.......  من کلا شاید 45 دقیقه تو حرم بودم آخه این همه آدم چطوری تو این زمان اینجا جمع شدن ؟؟؟؟؟ چقدر سر و صدا!!! چقدر مداحی !!! چقد جمعیت !!!! چقدر دوبراه پیاده روی!!!؟ تا کجا باید پیاده برم ؟؟؟؟ این خیابان را من از وسطش میرفتم حالا از بین جمعیت نمی تونستم راه برم! زنگ زدم مامان گریه ام گرفته بود که چیکار کنم؟ پاهام دیگه کشش نداشت  یاد پیاده های کربلا و حرم امام رضا(ع) افتادم................ این مقدمه ای بود، برای توجه من به پیاده های  تو جاده به سمت مشهد، که فرداش  موقع رفتن به خونه یکی از آشنایان خارج از شهر جهت خوردن نذری می رفتیم دیدیمشون. ما وفات پیامبر یک جا نزدیکی مشهد نذری دعوتیم چون جاشو دوست داریم همه میریم بعدم همه فامیلو یک جا میبینیم یک جورایی صله رح هم هست. ولی هر سال من یا کتاب می خونم چون حوصله جاده را ندارم و یا هندزفری گوشمه. امسال با وجودی که کتاب برادشته بودم اصلا از کیفم در نیاوردم خواستم حال پیاده ها  و احوالات جاده را ببینم ، پیاده ها پیرو جوان دختر و پسر و زن و شوهر های جوان تازه ازدواج کرده (تر گل و ور گل )، بچه. دسته دسته میومدن لباس هاشون بعضی ها خیلی ژولیده بود که معلوم بود از راه دوری میان ولی بعضی ها تر و تمییزتر بودن که نشان دهنده مسیر نزدیکترشان بود ، بعضی هام که معلوم بود از روستا میان ، جاده خیلی شور و هیجان داشت هر سال این افراد پیاده یا بقول من پیاده ها از دو طرف جاده میرن .امسال تمرکز رسیدگی به زائرین پیاده را (فکر کنم این کلمه بهتر از پیاده هاست؟) آورده بودن یک طرف جاده، قدم به قدم (وقتی می گم قدم به قدم به معنی واقعی اونه) پذیرایی بود .شله زرد، آش ، عدسی ، غذا نظری(قیمه و مرغ و قورمه) ، آبمیوه و کیک و چای  ، شلغم ،فکرشو بکنین شلغمخنده و........

اینقد زیاد بود چیده بودن که زائرین اصلا توجهی نداشتند ولی تمام زائرین پلاستیک ها و کوله هایی پر بار از سفر پیادیشان همراه داشتن و جالب تر از زائرین مجاورین بودند که با نگه داشتن ماشین هایشان جایی که نذری توپی بود ترافیک ایجاد کرده بودند اگر از احوالات مجاورین بخواهم بگوییم بهترین مثال ماشینی بود که در صندق عقب انبوهی از نذری داشت و قابلمه ای قرار داده بود که عدسی های نذری را داخل قابلمه میرخت (البته تفکیک نذری به وضوح در صندوق عقب ماشین دیده میشد).بنظرم می تونست یک نذری ام اون بده با دست آوردهایی که کسب کرده بود و ماشینی که تا نزدیک سقف شله زرد جمع کرده بود اگر بخواهم از حال زائرین بگوییم راستش هم خلاف جهت آنها حرکت میکردیم و هم به فلسفه پیاده روری فکر نکردم ساده بگوییم حالشان را درک نمی کردم فقط می دانستم که جاده بسیار پویا و زنده است و تکاپوی زیبایی بین مردم (پذیرایی کننده و پذیرایی گیرنده ) وجود داشت، یک چیز بسیار جالب که دیدم امسال شلغم بود من که عاشق شلغم، هر چی به بابام می گفتم نگه دار شلغم بگیرم می گفت این برای کسایی که دارن پیاده میرن نه برای تو. آخه مونده بود ،کسی بر نمی داشت اینقد که شکر خدا فراوونی بود. اینقد غر زدم که بابام مجبور شد نگه داره سریع چایی هم گرفتم ، جاده سرد بود می چسبید. خواستم یک شله زردم بگیرم که گفتم بابام دیگه سوارم نمی کنه از ترسم نگرفتم ، بنظرم کسی که نذری میده می خواد خورده بشه فرقی نمیکنه کی بخوره ولی دیدگاه بابامه دیگه، همیشه 180 درجه با هم اختلاف نظر داریم ، راه را ادامه دادیم تا به نذری اصلی برسیم ما نذری شله دعوت بودیم (شله یک غذای مشهدی که فقط تو عزاداری ها می دهند و فقط مردا می تونند درست کنن چون باید چند تا مرد تا صبح هم بزن و محتویاتشم از حبوبات و گوشت و بلغوره یک چیزی شبیه حلیم و جالب اینجاست که اصلا شل نیست سفته خندهمن مشهدی را ندیدم که شله دوست نداشته باشه از نذری های دیگه بیشتر طرفدار داره تو مشهد)تا جایی که میومدیم دسته ها میومدن و پذیرایی موجود بود و منم سعی می کردم صحنه ای را از دست ندم تو این مسیر جالب ترین صحنه ایستادن عده ای از زائرین به سمت حرم و مداحی و سینه زنی بود احساسم این بود، این دسته قشنگن چرا شو نمی دونممردد و فکرم مشغول این قضیه بود که اینا چرا دارن پیاده میرن مسائل دنیوی اش پررنگ تره یا اخروی اش ؟که آیا منم حاضرم یک زمان این کار را بکنم یا نه؟ من که با پیاده رفتن از حرم تا میدان شهدا اشکم داشت در میومد!!گریه واقعا حاضرم 400 کیلومتر را پیاده برم؟ پیاده برم برای زیارت؟ برای حاجت؟ برای آمرزش؟ برای ........ به شله رسیدم ولی به هیچ نتیجه ای در فکرم نرسیدم




|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

دریافت کد نوای مذهبی
دانلود این نوا

/
کلاس تحقیقات کیفی